من آن بت را چنین دیدم و این بت را چنان دیدم

خود‌گفته شعر عاشقانه

من آن بت را چنین دیدم و این بت را چنان دیدم

Jowhareh_galleries_poster_d323403a-1c2e-4201-bd2f-53dbaf157c04

من آن بت را چنین دیدم و این بت را چنان دیدم

خدایا می‌شود بت ها به اذن تو جان گیرند

به نام تو نفس گیرند و با یادت جهان گیرند

خدا یا می‌شود در لحظه ای ساقی شود راوی؟

و آغاز شب قدرت از آن لحظه زمان گیرند

خدایا می‌شود گندم بکارند و طلا چینند

لطافت را ز اوراق زر گون بتان گیرند

خدایا می‌شود یا نه نمی‌دانم ولی آن شب

من آن بت را چنین دیدم و این بت را چنان دیدم

خدایا با صدای بلبلت عاقل شود عاشق

ولی مرده به امید صدای نازک بت بچه جان گیرد

خدایا می‌شود نازک تنی نیکو به هم رفته

چو دستان ادب گیرند موسی را نشان گیرند

خدایا با کلامت شعر میگویم تا غلط گیرند

بت‌هایی که توحید تو را از شانه می‌گیرند

 

این ناپخته کلام حاصل بیان مکتوب احساسات این حقیر است. با نشر آن ترجیحا با نام بنده و نقد آن من را خوشحال کنید.

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.