سایت شخصی حسین احتسابی

وبلاگ شخصی من، حسین احتسابی

جایی برای ننوشتن !

من سالخورده پیر خرابات پرورم
مستی به آب یک دو عنب کار بنده نیست

دوست دارم مفید باشم

این جا بیشتر جایی است برای ننوشتن هایم ..

نوشته‌های پراکنده من

شعر

تو با شیرین زبانی های من فرهاد بازی کن
دوباره لحظه های عاشقی را صحنه سازی کن
نگاه چون شرابت را به زودی کشف خواهم کرد
مرا با چشم خود مشهور تر از شخص رازی کن
نمک گیر نگاهت کرده ای ما را خدا را شکر
تو امشب با لب و موی رها مهمان نوازی کن
گرامی دار عشقت را ،قیامت میرسد آخر
بیا پشت سر عشقی چنین فکرِ نمازی کن
نگاهم در نگاه تو قصیده می سراید شب
عزیز من از این پس فکر شب های درازی کن
اگر آمد کسی پیشت سوال از عشقمان پرسید
بزن خود را به لالی” یا یَ یو یی ” لال بازی کن
دل ما خون شد از رقصیدن و ناز و اداهایت
کمی هم جای رقصت، ورزش نرم و هوازی کن

شعر

دل دید که گنجشک، قناری بشود با یک رنگ
گنجشکِ دلم رنگ به خود زد که شکارت باشد
ای کاش زمستان که گذر کرد از اینجا امسال
یارت شب سال نو ، سر سفره کنارت باشد

شعر

خدا کند که کسی بی قرار من باشد
کسی که تا دم آخر کنار من باشد
من از دل سفری پرملال می آیم
کجاست آنکه در این راه یار من باشد؟
کسی که هر نفس پاکش آبروی من است
کسی که هر قدمش اعتبار من باشد
رفیق بی کلک جاده های تنهایی
شریک خستگی روزگار من باشد
همان گلی که در این راه زرد می شکفد
کسی که وقت تکیدن بهار من باشد
همان کسی که اگر کوله بار من خالی است
تمام من ! همه دار و ندار من باشد
در این قفس چه اسیرم ! چقدر بی تابم
چه می شود که شبی هم قطار من باشد؟
نمانده فاصله ای، پای ایستگاه ای کاش
عزیز گمشده چشم انتظار من باشد

شعر

آن کس که آفریده نگاهت خمار بود از حسین جنت مکان

آن کس که آفریده نگاهت خمار بود در خلق و آفرینش دل بی‌قرار بود لب را که می‌سرشت خجالت کشیده بود سرخی صورتش همه جا آشکار بود ابرو که می‌کشید …

شعر

غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بوهاست از حامد عسگری

غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بوهاستمرتع درمنه‌ها، دهکده‌ی آهوهاست این طرف کوچه‌ بن‌بست، نگاه آبی‌هاآن طرف کوچه‌ پیوند، کمان ابروهاست این خیابان بلندی که به پایین رفتهمال گیسوی به هم …

شعر

پنداشتم که مهر تو با جان سرشته است
جان از میانه رفت و نرفتی ز یاد ما

شعر

محبوبم
اگر روزی درباره من از تو سوال کردند
خیلی فکر نکن
با غرور تمام به آنها بگو: دوستم دارد
بسیار دوستم دارد

نزار قبانی

شعر

تو باش
آنکه ترانه های پراکنده ی ذهنم را
با تنها کلمه‌ای
فرو می نشاند
❤️

شعر

کوه هر صبح خورشید را در آغوش میگیرد تا گرمی آغوش تورا به یادش اورد

شعر

سلامم را تو پاسخ گوی
در بگشای….
دلتنگم….