تو این حجاب بر نمیکَشی، نمیکُشی منرا
1 دی 1401 1402-01-12 0:22تو این حجاب بر نمیکَشی، نمیکُشی منرا
مرا به چشم زخمه میزنی و نمیبُری منرا
تو این حجاب بر نمیکَشی، نمیکُشی منرا
به پای خویش قدم گذاشتم به دامن دامت
تو این طناب را نمیکَشی، نمیبَری منرا
من از تو هیچ نخواستم بجز قصاص تنم
تو حد زنی و ببخشی، پس دهی منرا
من این وجود نخواستم پیشکَشت کردم
تو ذره ذره تمام میکنیام، نمیدَری من را
خطاب کنی مرا که بیا و نگوییام حرفی
هزار بار بپرسم، جوابی نمیدهی من را
به فصل خزان، سمنگان برگ ریزان است
چو بُن نریختم به پایت، نمیخری منرا