مرثیه ای بر یک عکس
6 خرداد 1401 1401-03-06 20:54مرثیه ای بر یک عکس
تصور کنید هر روز عصر همسرتان به خانه بر میگردد. خانه ای قدیمی در جنوب شهر، تصور کنید هر روز منتظر شنیدن صدایش هستید. اما
ناگهان
با صدای پیاپی وحشتناک گلوله و فرار موتور سواران مواجه میشوید. شما میدانید که پشت این در حتما جنازه همسرتان افتاده است. چون بعد از شلیک هیچ صدایی نمی آید. شما مطمین هستید. اما باور نمیکنید. آن لحظه باز کردن درب را تصور کنید. هر ثانیه یک سال میگذرد. همه خاطرات در لحظه جلوی چشمتان میآید. روزی که اولین بار با هم آشنا شدید. اولین بار که خواستید تا بهش بخندید. اولین بار که قهر کردید. آشتی کردید. ناراحت شدید. خوشحالی کردید.
ثانیه بعدی بچه ها هستند. چه کارشان کنم. بی پدری چه میشود. وقتی بزرگ بشوند حتما یه روز میگویند چرا گذاشتی برود سوریه. چرا شهیدش کردی!
اما من گمان نمیکنم همسر شهید با دست در را باز کرده باشد. من فکر میکنم او خود را به سمت در پرت کرده, او با پهلو به در کوبیده، تا خود را مستقیم به بالای قتلگاه برساند.
من عمیقأ دلم برای خودم میسوزد.
او فهمیده که زندگی هزینه اش مرگ است.
خداوند ما را قبل از مرگمان بمیراند.
#شهید_خدایی