روزی از این دیار گذر می‌کنم به دور

خود‌گفته شعر عاشقانه

روزی از این دیار گذر می‌کنم به دور

روزی از این دیار گذر می‌کنم به دور

روزی از این دیار گذر می‌کنم به دور

روزی از این دیار گذر می‌کنم به دور

از خاطرات کهنه‌ي مرده سرای گور

روزی که هر نفسش پرده می‌دَرد

کنجیده غوزه‌ی گل ناشناس کور

پشت کرانه‌ی سیاه شوراب این کویر

دشتی نشانده خدا در سرزمین طور

گیسو رها کرده زنی در امتداد باد

بازی برای کودک و گندم برای مور

عاشق شدن عبادت و وصلت زکات نفس

پرورده شهر پر از مردم صبور

روزی چنان تنم رخت می‌‌برد

کاتش زبانه کشد از سایبان نور

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.